Tuesday, August 7, 2012
روز خبرنگار، به همه روزنامهنگاران در بند خجسته باد
// به آنانکه با قلم تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار می کنند Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
Monday, August 6, 2012
به مناسبت میلاد روزنامه نگار دربند سیامک قادری
// امروز تولد سیامک قادری است ...روزنامه نگار دربند فرزانه میرزاوند، همسر سیامک قادری روزنامه نگار محبوس در بند 350 زندان اوین در نامه ای به مناسبت تولد همسرش که با دومین سال بازداشت وی همزمان شده نوشته است: آنچه که در قاموس مدعیان عدالت مرخصی معنا می شود لطف است! می گویند زود است که به مرخصی بیاید، مرخصی حق زندانی سیاسی نیست لطف است در حق او! می خواهم بدانم که با استناد بر چه بند از قانون اساسی این قانون گریزی اعمال می شود؟ و آنانکه به اتهام نوشتن حقیقت به قانون گریزی! متهمت کردند چه کسانی قانون گریزیشان را به محکمه خواهد کشید؟... Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
Sunday, August 5, 2012
قهرمانان واقعی با مردم اند و برای مردم
// قهرمانان واقعی با مردم اند و برای مردم بدون مدال المپیک نیز در تاریخ سرزمینشان و در یاد و خاطره ها جودانه می مانند تقدیم به ورزشکاران ارزنده ایران زمین علی کریمی، مهدی مهدوی کیا، مسعود شجاعی، جواد نکونام، حسین کعبی، وحید هاشمیان، محمد نصرتی Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
شهناز کریم بیگی مادر شهید مصطفی کریم بیگی از جان باختگان عاشورای 88 به حجاب اجباری "نه" می گوید.
من دوست دارم به این مادر افتخار کنم، به مادری که فرزندش را کشته اند و همچنان ایستاده است. این افراد هستند که نام و یاد ایران را شریف و زنده نگه می دارند نه مدال حمید سوریان؛ مدالی که به قاتلین مصطفی کریم بیگیها تقدیم می شود. Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
به یاد روزنامه نگار زندانی بهمن احمدی امویی
// من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید سرود فتح می خوانم و می دانم تو روزی باز خواهی گشت ----------------------------- به یاد روزنامه نگار زندانی بهمن احمدی امویی زندانیان سیاسی را از یاد نبریم Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
Friday, August 3, 2012
عبدالله مومنی از زندان اوین:کسب رتبه۲۷۳ کنکور ، تمامی خستگی این سه سال زندان، را از تنم بیرون کرده است
/// عبدالله مومنی زندانی سیاسی بند ۳۵۰ اوین در تماسی تلفنی از زندان به پسرش حمید رضا که رتبه ۲۷۳ کنکور تجربی را کسب کرده گفت که کسب این رتبه تمامی خستگی این سه سال زندان، را از تنش بیرون کرده است. تبریک به عبدالله مومنی وخانواده محترم بابت کسب اینچنین موفقیتی Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
Tuesday, July 31, 2012
نرگس محمدی ، با وثیقه 600 میلیون تومانی و برای درمان از زندان زنجان به مرخصی آمد
با وثیقه ششصد میلیونی و با هدف درمان بیماری نرگس محمدی به مرخصی آمد نرگس محمدی نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر که در تاریخ دوم اردیبشهت بازداشت شد ه بود امروز- سه شنبه – برای مداوای بیماری خود به مرخصی استعلاجی آمد. به گزارش سایت ملی-مذهبی خانم محمدی که از زندان اوین به زندان زنجان منتقل شده بود در مدت حبس خود در شرایط بسیار بحرانی جسمی قرار گرفت و در زندان بارها به تشنج و فلج عضلانی مبتلا شد. در پی تشدید این بیماری مسئولان زندان از خانواده وی خواستند وثیقه ای ششصد میلیون تومانی برای مرخصی این زندانی سیاسی تهیه کنند. سرانجام خانواده خانم محمدی توانستند این وثیقه را تهیه کنند تا او بتواند از مرخصی استعلاجی استفاده کند. خاطرنشان می شود این فعال حقوق بشر که برای گذراندن دوره محکومیت شش ساله خود ابتدا به زندان اوین منتقل شده بود بعد از چند روز به صورت غیر قانونی به زندان زنجان منتقل شد . در طول این مدت بیماری وی به دلیل شرایط بسیار استرس زای بند عادی زندان زنان زنجان تشدید شد. خانم محمدی در بندی نگهداری می شد که زندانیان محکوم به فحشا، مواد مخدر و…حضوردارند.درگیریهای روزانه در این بند و وضعیت نامناسب حاکم بر آن باعث شد خانم محمدی در دفعات مختلف به تشنج و فلج عضلانی مبتلا شود . به گونه ای که وی مجبور بود روزانه بین ۱۰ تا ۱۵ قرص مصرف کند. پزشکان زندان و پزشکان متخصص ایشان تاکید دارند این بیماری باید در محیطی آرام و بدون استرس مورد معالجه قرار گیرد. روند درمان این بیماری نیز طولانی مدت است و محیط زندان مانع جدی برای درمان این بیماری است. منبع خبر:سایت ملی مذهبی Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
امید کوکبی ،دانشمند جوان ایرانی ،برگزیده المپیاد و دانشجوی فوق دکترای فیزیک اتمی دانشگاه تگزاس ، همچنان در دانشگاه اوین
// امید کوکبی (زاده ۱۳۶۱ در گنبد کاووس)، برگزیده المپیاد و دانشجوی فوق دکترای فیزیک اتمی با گرایش لیزر در دانشگاه تگزاس آمریکا است که در بهمن ماه سال ۸۹ به هنگام ورود به ایران در فرودگاه بازداشت و زندانی شد. وی با کسب رتبه ۲۹ در کنکور توانست به طور همزمان در دو رشته فیزیک و مکانیک در دانشگاه صنعتی شریف تحصیل کند. کوکبی پس از اخذ لیسانس به دلیل سطح بالای نمرات درسی اش، برای ادامه تحصیل با پیشنهادات زیادی از سوی دانشگاه های برجسته دنیا مواجه شد. وی فوق لیسانس خود را در آلمان و دکتری را در اسپانیا در رشته فیزیک اتمی در گرایش لیزر کسب کرد. پس از اتمام دکتری مجددا از وی برای ادامه تحصیل دعوت به عمل آمد که با توجه به این که دانشگاه تگزاس آمریکا بالاترین سطح علمی را در رشته فیزیک اتمی در میان دانشگاههای دنیا داراست در سال ۲۰۱۰ به این دانشگاه رفت. وی در دوران تحصیل خود چندین بار برای دیدار با خانواده خود به ایران سفر کرده بود اما در آخرین سفر در بهمن سال ۸۹ هنگام برگشت در فرودگاه امام خمینی بازداشت شد. او به اتهام ارتباط با دولت متخاصم و کسب درآمد نامشروع یک ماه در بازداشتگاه ۲۰۹ زندان اوین در انفرادی، واز آن زمان به بعد در بند ۳۵۰ زندان اوین به سر میبرد. وی ترکمن و از اهل سنت است و هیچ گونه سابقه فعالیت سیاسی نداشته است. در دوران بازجویی کوکبی است که از وی سوال شده چرا دولت آمریکا به تو ویزا می دهد؟ وی پاسخ داده چون من دانشجوی آنجا هستم. پرسیده اند که هنگام درخواست ویزا در سفارت آمریکا چه چیزی بیان کرده است؟ وی پاسخ داده از دلیل من برای ادامه تحصیل در آنجا سوال کرده اند که من گفته ام به دلیل علاقه ام به این رشته و کبود امکانات این رشته در ایران بوده است، بر اساس این پاسخ ها وزارت اطلاعات کوکبی را به «ارتباط با دولت متخاصم» متهم کرده است. همچنین در بازجویی ها از وی پرسیده شده چرا دانشگاه هزینه سفرهای تو به ایران را می دهد که وی پاسخ داده، این یک عرف است که هزینه های سفرها و کنفرانس های چهره های علمی را می پردازند که بنا بر این پاسخ به وی اتهام “کسب درآمد نامشروع” تفهیم شده است. او که در بند ۳۵۰ اوین محبوس است در گفتگویی که در زندان انجام داد، با تاکید بر اینکه مشغولیت های علمی و دانشگاهی هیچ گاه به او فرصت فعالیت های سیاسی را نداده است، در پاسخ به این سوال که چرا با وجود بی گناهی، در زندان ماندگار شده است می گوید: این سوالی است که هر روز از خودم می پرسم. در کل دوره بازجویی هم هیچ سند و مدرکی مبنی بر جاسوسی ارائه نشد. در ادامه قسمت هایی از نامه نوری زاد به امید کوکبی آورده می شود : به دانشمند زندانی: امید کوکبی امید عزیز، شرمنده ام که دراین سی و سه سال پس از انقلاب، ما حاکمان شیعی این سرزمین بلادیده، مجاورانِ غیرتمندِ دینی که نه، آدم های انسان که نه، حتی شهروندان شایسته ای نیز برای تو و هم کیشان تو نبوده ایم. در سالهای پیش از انقلاب، ما و شما رابطه ی خوبی با هم داشتیم. گذشته از مختصاتی که درهرکجا یافت می شود، هم ما هم شما، درسرزمین مادری مان ایران، محترم و آزاد و بهره مند از حقوق یکسان بودیم. نه کسی شما را به اسم ترکمن و سنی و مرزنشین، تحقیر می کرد و نه کسی ما را به صرفِ مرکزنشینی و پارسی گویی برقله ی بهره مندی می نشاند. امروز اما تو، نه بخاطر سنی بودنت، و نه بخاطر ترکمن بودنت، بل بخاطر این که هم جوانی و هم نابغه ای در زندانی. سنی بودن و ترکمن بودن تو، درد مضاعفی است که آرامش حسد ورزانِ ما را روفته. و این یعنی: جهالتِ آذین بسته و دستوریافته و بر سریرِ قدرت نشسته ای که تو را از آسمان درخشش به زیرمی کشد و به زندان می افکند، از تماشای نبوغ تو در رنج است. او از این که یک جوان سنیِ ترکمن به قله ای از بلندای نبوغ دست یافته، درد می کشد و به خود می پیچد. و چون رشته های امور در دست اوست، سوزش خود را با درانداختن تو به زندان و پوشاندن لباس جاسوسی به تنت، التیام می دهد. امید عزیز، من ازطرف همه ی آنانی که به تو انگ جاسوسی زده اند وحال آنکه خود می دانند تو یکی ازپاک ترین و شایسته ترین فرزندان این سرزمینی، از تو پوزش می خواهم. ازطرف کسانی که تو را از مسیر علم بازداشتند و به زندانت انداختند، از تو پوزش می خواهم. از طرف کسانی که آوازه ی بی گناهی و نبوغ تو را شنیدند و با پلشتیِ تمام به حبس و شکنجه ی روحی تو دستور فرمودند، از تو پوزش می خواهم. Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
Monday, July 30, 2012
الناز شاکردوست بازیگر مشهور سینما که این روزنامه مشغول بازی در فیلم «رسوایی» به کارگردانی مسعود ده نمکی است، تعابیر جالبی از شخصیت ده نمکی ارائه کرده است.
وی در گفتگویی تفصیلی با خبرگزاری فارس درباره ده نمکی گفته است: اولین جلسهای هم که با ایشان گذاشتم، مخالفتهای شخصیام را با گفتم. من تصور میکردم که خیلی آدم دگمی است! شاید هر آدمی به جز آقای دهنمکی بود، نمیپذیرفت و میگفت من میخواهم صرفاً یک فیلمی بسازم، تو نشد شخص دیگری. اما این آدم پای حضور من در این فیلم ایستاد، برایش مهم بود «الناز شاکردوست» به عنوان بازیگر نقش اولش بازی کند. Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
Sunday, July 29, 2012
اولین عکس بهاره هدایت بعد از آزادی از زندان
// بهاره هدایت به مرخصی آمد. بهاره برای درمان سنگ کلیه اش به مرخصی 3 روزه آمده است و ممکن است این مرخصی تمدید شود این عکس رو بهاره در صفحه فیس بوکش آپلود کرده و نوشته: این اولین عکسیه که آپلود می کنم! عزیزانی که تا همین چند وقت پیش هم بند بودیم، از راست به چپ نازنین خسروانی عزیز، مهدیه، خودم،نازنینِ حسن نیا و عاطفه نبوی باورم نمی شه الان این بیرون کنار همیم! Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
. ششمین سال یاد پرواززنده یاد اکبر محمدی سمبل مقاومت جنبش دانشجویی گرامی باد
// اکبر محمدی از فعالان دانشجویی ،در پی اعتراضات دانشجویی تیرماه ۱۳۷۸ تهران به همراه برادرش منوچهر محمدی و تعداد زیادی از دانشجویان در طی اعتراضات دانشجویی کوی دانشگاه تهران دستگیر و در دادگاه ویژه انقلاب به اعدام محكوم شد، اما پس از چندی حكم او به ۱۵سال حبس تقلیل یافت (شامل ۱۰ سال زندان و پنج سال حبس تعلیقی). وی بدون حکم جدیدی دوباره دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. دستگیری مجددش بدون هیچ توضیحی، با اعتراض «اكبر محمدی» و خانواده اش روبه رو شده بود. او در ۸ مرداد ۱۳۸۵ پس از چند روز اعتصاب غذای خشک در زندان اوین به صورت مشکوکی درگذشت. Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
Monday, July 23, 2012
Monday, July 16, 2012
، «مسلخ انسان و انسانیت را من با چشم های خویش دیدم» ،نامه جدید شبنم مددزاده در رابطه با وقایع زندان شهر ری
/// شبنم مدد زاده، دانشجوی زندانی که از سال ۸۷ تا کنون در زندان به سر می برد در نامه ای از زندان اوین از زندان شهر ری می گوید. محلی که اکنون به عنوان بند نسوان زندان های استان تهران استفاده می شود. این بند از تمام امکانات رفاهی محروم است و در یکی از بد آب و هوا ترین مناطق تهران قرار دارد که علاوه بر تمامی مشکلات و کمبودهای بهداشتی، باعث مشکلات تنفسی نیز برای زندانیان می شود. در ادامه نامه شبنم مدد زاده که به دست بامدادخبر رسیده است را می خوانید. بسم الحق صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای جنگل را بیابان می کنند. به یاران و دوستان دردآشنا! برای تمامی کسانی که قلبشان برای انسان و انسانیت می تپد، برای ارزشی فراسوی مرزهای جغرافیایی…. به عنوان شاهد حرف می زنم؛ شاهد روزهای دهشتناک شهرری، که مرگ ثقل قبای اش را به دیواری آویخته بود در جایی که نفس یاری نمی رساند. سوله های تاریک با سقفی بلند بدون پنجره و نور طبیعی، با دویست نفر جمعیت در هر سوله، با ازدحام سر و صدا، به هم ریختگی اعصاب و روان زندانیان بود و دعواها و خبرهای ناگوار که من با چشم خویش دیدم. «مسلخ انسان و انسانیت را من با چشم های خویش دیدم» به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد لحظه های مبهم، مغشوش و مرگ زای که از چشم های زندانیان خشم می بارید و باتوم های گارد ویژه زندان بود برای آرام کردن. به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد دعواها بهر غذا و نان در سالنی به اسم سالن غذاخوری!!! پرده های نمایش و ظاهرسازی و آذین بندی هم کاری از پیش نبرد. غذایی که به عنوان جیره زندانیان داده می شد آنقدر کم بود که زندانیان گرسنه غذاهای پس مانده در ظرف ها را جمع می کردند و چند لحظه بعد دعوایی که بر سر همان غذای پس مانده شروع می شد! پرتاب سینی های غذا و صندلی بود جدا از اینکه کف کثیف و آلوده اش چندین نفر را در هر روز نقش زمین می کرد. سالنی به اسم غذاخوری که از طرف خود زندانیان به سالن «کتک خوری» تغییرنام داده شده بود. به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد تلاش های بسیار برای وارونه نشان دادن شرایط نزد خانواده هایی که برای ملاقات می آمدند، سالنی که ما از وسط ویرانه و بیغوله ای رد می شدیم برای ملاقات آن سوی دیوارش از طرف درب ورودی گل کاری و باغچه های پر از گل بود –روز انتقال به اوین مشاهده کردم- تا خانواده در وسط آن نیزار دلخوش شوند به چند تا گل که گلهای خودشان چند قدم آن طرف تر دارند پرپر می شوند! دریغ!! حضور دادستان کل کشور در زندان قرچک –همان روز انتقال ما به اوین- برای تکذیب تمامی خبرهای سایت ها و خبرگزاری های خارجی حجتی محکم برای وضعیت اسفناک آنجا بود!! چیزی بود که می خواستند تکذیب کنند. همان کریدور سالن غذاخوری که جلوی دوربین ها شیک و تمیز کرده بودند روز قبل از آن لکه های خون روی موزاییک هایشان نمایان بود!! و روزهای بعد از انتقال به اوین آنچه از مأموران و زندانبانانی که بین قرچک و اوین رفت و آمد داشتند شنیدیم اینکه آنجا جهنمی بیش نیست. به اذعان خود زندانبانان! دیگر چه چیز باید تکذیب می شد!!! آری! به عنوان شاهد حرف می زنم، شاهد برهوتی موسوم به زندان شهرری بی هیچ نشانه ای برای زیستن که گیاه از رستن بازمی ماند. که همان بدو انتقال شرایطش را نه برای خود که برای تمامی زنانی که به هر عنوانی محکوم اند غیرانسانی نامیدیم. اردوگاهی برای مرگ است نه برای حبس. جایی برای مرگ تدریجی که هنوز صدای له شدن عزت انسان را در گوشم می شنوم! یکسال و نیم می گذرد از آن روزها که دوباره آن لحظه ها برایم تکرار شد، با تبعید غیرقانونی کبری بنازاده امیرخیزی –زنی ۶۰ساله- و صدیقه مرادی روز چهارشنبه ۲۱/تیر/۹۱ دوباره خود را در میان آن جمع، آن شرایط، آن روزها حس کردم. قلبم فشرده بود و دستهای بسته که هیچ کاری نمی توانستم بکنم و تنها اینکه برای من با این شرایط جسمی و سنی آنجا مرگ زای بود چه برسد برای این دو زن با این شرایط بیماری! دیوارها بلندتر می شوند و میله ها نزدیک تر، گرمای نفس هایم را روی صورتم حس می کردم. احساسی که به زبان نمی توانم بیاورم، باور کنید نمی توانم با کلمات شیئیت بخشم به احساس غیرقابل بیان. باز هم به عنوان شاهد حرف می زنم، به عنوان کسی که بیش از دو سال از دیدارم با خانم بنازاده در زندان گوهردشت(رجایی شهر) و بیش از ۸ ماه از آشنایی ام با صدیقه مرادی در زندان اوین می گذرد. در این مدت هر لحظه شاهد به افول رفتن سلامت جسمی آنان در میان این برزخ، در حصار میله ها و شرایط غیرانسانی بودم. از عمل ناموفق چشم خانم بنازاده، که باعث از بین رفتن بینایی اش به علت بی مسئولیتی مسئولان، آرتروز گردن و کمر و پوکی استخوان و همین دو هفته پیش بود که برای آنژیوگرافی قلب در بیمارستان مدرس بستری بود و روز چهارشنبه منتظر اعزام دوباره برای اکو قلب بود نه تبعید، تا گرفتگی کمر و آرتروز گردن و ستون فقرات و بیماری قلبی صدیقه مرادی. برای من که قدم در راه آزادی گذاشته ام و در عبور از این گذرگاه پرستم تن ام بس زخم ها برداشته از جفاها، تبعید و انتقال و ممنوعیت ها به بخشی از زندگی ام تبدیل شده. در حالی که ایمان دارم چون آب رودخانه باید از بستر سخت و سفت و سنگینی جاری شد و هر مانعی را با خروش و تپیدن از میان برداشت تا به دریا رسید. اعتقاد دارم که باید جلوی خودکامگی ها را گرفت، باید ایستاد. آنچه را که من چهارشنبه شاهد بودم وقاحت بود در قساوت که به حکم هایی که در دادگاههای فرمایشی انقلاب ناعادلانه صادر می کنند راضی نشده هروقت که دلشان بخواهد زیر پا می گذارند و حکمی جدید صادر می کنند، در آن لحظه من با تمام وجود حس کردم اگر به جای برگه آزادی یکی از هم بندیانمان با حکم اعدام روبه رو شویم هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. یاران و دوستان اندوه گسارم! بی مقدمه آغاز کردم چرا که قلم را و ذهن را یارای واژه چیدن نبود. دوباره دستهای بسته ام را به سوی شما دراز کرده ام که چونان قبل دستهای من باشید برای درافکندن پرده ها و افشای خیمه شب بازی به اصطلاح ارج و قرب زنان!!! دوباره صدای فریاد دردها را به گوش شما می رسانم که چون کوه طنین افکن فریاد من باشید. در جایی که نفس نمی آید غریو خشم را از گلوی پرنفس تان بکشید. از تمامی مجامع حقوق بشر و کسانی که تنها یک لحظه دغدغه ی انسان دارند در هر کجای دنیا می خواهم برای برگرداندن این دو زن بیمار از آن ظلمت جای از هیچ تلاشی دریغ نورزند. شبنم مددزاده ۲۴/تیر/۹۱ زندان اوین Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
تقاضای حق از اینان کردن خندهدار است -نامه مجید دری به مناسبت 18 تیرماه، سومین سالگرد دستگیریاش
// ارغوان /خوشهی خون / بامدادان که کبوترها / بر لب پنجرهی باز سحر غلغله میآغازند / جام گلرنگ مرا / بر سر دست بگیر / به تماشاگه پرواز ببر / آه بشتاب که هم پروازان / نگران غم همپروازند. در زندان اوین که بودم روزی از آقای "عمادالدین باقی" پرسیدم که چرا در گذشته 3 سال حبس تحمل کرد؟ اما تقاضای آزادی مشروط نکرد ؟! به گوشهای خیره شد و سکوت کرد . ادامه دادم که این حق قانونی هر زندانی است، چرا از این حق قانونی استفاده نکرده ؟! منتظر پاسخ بودم . تلخخندی زد و به فکر فرو رفت پس از لختی گفت : بله این حق قانونی هر زندانی است و من به تمامی زندانیها توصیه میکنم که از این حقشان استفاده کنند ، اما من چنین تقاضایی نکردم . دلایلی برای خودم داشتم و دارم که در فرصت مناسب خواهم گفت : فهمیدم که وعدهی سر خرمن است و بیشتر از سر بازم کرد ... شاید سنسورهای ما ضعیف شده و شاید به وقایع عادت کردهایم . خبرهای ناگوار را بشنویم و سری تکان داده و دنبالهی کار خویش گیریم . حکم زندان زن و شوهری ( مهدیه ی گلرو و وحید لعلی پور ) را با هم اجرا کردند. یعنی زن و شوهر هر دو در زندان بودند. عادت کردیم پیرمردی ( دکتر محمد ملکی ) را به زندان بیندازند و پچ پچی کرده و با قیافهای متاثر منتظر بعدی باشیم . " مسعود باستانی " در زندان اوین بود، پس از چندی او را به زندان رجاییشهر بردند و سپس همسرش ( مهسا امر آبادی ) را در جایی دیگر ( اوین ) به زندان انداختند . یعنی در مدت اجرای حکمشان از دیدن یکدیگر محرومند . عادت کردیم ( راستس مهسا جان تولدت مبارک . امیدوارم پیش از آنکه جای خالیت آنقدر بزرگ شود که خودت هم نتوانی پرش کنی، برگردی ) و در آخر بهمن احمدیامویی پس از تحمل سه سال حبس با دمپایی و زیرپوش به رجاییشهر تبعید میشود و هفتهی بعدش به انفرادی میافتد . عادت کردهایم ؟! حال بهمن را خوب میدانم ! چرا که خودتبعیدیام و میدانم چه دردی دارد . من خود زخمخوردهی قوهی قضائیهی نامستقلم و حکمی جائرانه که قاضیاش میگوید من کارهای نبودم و شکایتهایم به مراجع متعدد بیپاسخ میماند . من میدانم بهمن چه میکشد ، خوب میدانم و حس میکنم که ژیلا بنییعقوب –همسرش – چه حالی دارد . چه میکشد. چرا که خانوادهام یک سال و اندی است مسیر هزار و صد کیلومتر را میآیند و بدون اینکه خم به ابرو بیاورند تا مبادا کوچکترین ناراحتی عارضم شود ، میروند . ژیلا خانم! من هم حال شما را میدانم و هم حال بهمن را . شما بیطاقت و بیتابید و او در فکر شما . شما نگران او و بهمن در فکر شما . هر دو متأسفید که کاری از دستتان بر نمیآید که برای دیگری بکنید ... عادت کردیم که حرف بزنیم و عمل نکنیم. وقتی بزرگترهایمان پشت پا به تمام حرفهای خود میزنند و کوچکترین اخلاقی را رعایت نکرده، رأی میدهند دیگر چه انتظاری از مابقی میتوان داشت ؟! و آیا تبعاتی جز این و سختگیریها و دست پیشگرفتنها و ... میتوان انتظار داشت ؟! آیا جای سوال میماند که چرا طرف مقابل چنین میکند، وقتی خود اینگونه فجیع و ناباورانه تیشه بر ریشهای میزنیم که حاصل خون و حبس و تبعید و تحقیر و تهدید بسیاری است ؟! 18 تیر برایم روز عزیزی است . چرا که دانشگاه یک تنه در مقابل استبداد ایستاد، کاری که خیلیها حتی جرأت فکر کردن به آن را هم نداشتند . کشته داد و تنها سربازی به جرم دزدیدن ریشتراشی محاکمه شد. اصلا چرا دور برویم مگر سه سال پیش نبود که دوباره همان فاجعه تکرار شد و حتی دادگاهی هم برگزار نگردید. مگر نمیدانستند چه کسانیاند؟! چه میگویم ؟ وقتی فاجعهی کهریزک فراموش شد. که همین یک امر میتوانست در یک کشور دمکرات موجی از استعفا را موجب شود و یا دست کم عدهای برکنار شوند و پای میز محاکمه کشیده شوند . نه اینکه متهم ردیف اولش سمت دولتی بگیرد و انگار نه انگار که اتفاقی رخ داده و قوهی قضائیهاش مدعی بیطرفی و استقلال هم باشد. 18 تیر 1391 اما برای من سومین سالروز دستگیریام را رقم زد . سه سال است که در زندانم و در تبعید . بدون هیچ مرخصی . در مکانی که از کمترین امکانات برخوردار نیست . بدون رعایت حقوق اولیهی یک زندانی نه الزاما زندانی سیاسی . بدون تفکیک جرائم ، بدون کتابخانه ، بدون امکانات فرهنگی – ورزشی و ... اما آیا این خود حقوق من نیست که باید رعایت شود ؟! دادگاه مستقل جزو حقوق من نبود ؟! شکایت از قاضی و بازپرس جزو حقوق من نبود ؟! حالا فقط مانده تقاضای آزادی مشروط ؟! حال میفهمم که چرا آقای باقی از این به اصطلاح حق خود استفاده نکرد . آنقدر حقوقش پایمال میشد که سخن از حق گفتن تنها تلخخندی همراه خواهد داشت . به هر روی اگر تقاضای آزادی مشروط حق من است من در اعتراض به پایمال شدن حقوق خودم و تمامی زندانیان دیگر و در اعتراض به بازداشت و حصر خانگی موسوی و کروبی و رهنورد از این حق خود میگذرم . که تقاضای حق از اینان کردن خندهدار است . تحمل میکنم ؛ هر چند سخت است و از خانوادهام که تاکنون به معنای واقعی در کنارم بودهاند و هیچ کم نگذاشتهاند و سختیهای حبس و تبعیدم را صبورانه تحمل نموده و حتی به روی خود هم نیاوردهاند؛ پوزش میطلبم و تقاضا میکنم این مدت باقیمانده را هم دوام آورند . ای کاش آنقدر امید داشتم که به ایشان نوید دهم : " اندکی صبر سحر نزدیک است " . مجید دری . زندان فجر بهبهان . تیر 1391 ه.ش Follow me: http://adf.ly/1587888/whostheadmin
Subscribe to:
Posts (Atom)